اجتماعی - خاطره

گذری بر مسائل روز جامعه اعم از فقر، بی کاری، بیماری، ازدواج، اعتیاد، کودک آزاری و ... با مدیریت خانم بشیری

اجتماعی - خاطره

گذری بر مسائل روز جامعه اعم از فقر، بی کاری، بیماری، ازدواج، اعتیاد، کودک آزاری و ... با مدیریت خانم بشیری

یک ساعت


یادش می آید وقتی که کوچک بود روزی پدرش خسته و عصبانی از سرکار به خانه آمد. او دم در به انتظار نشسته بود. وقتی که پدرش را دید گفت: بابا، یک سؤال بپرسم؟ پدرش گفت: بپرس پسرم. پسر پرسید: شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟ پدر پاسخ داد: چرا چنین سؤالی می کنی؟ پسر گفت: فقط می خواهم بدونم برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟ پدر جواب داد: اگر می خوای بدونی خوب می گم، ساعتی "٢٠ دلار". پسرک در حالی که سرش را پایین انداخته بود آهی کشید و گفت: پس می شه لطفاً "١٠ دلار" به من بدید؟

پدرعصبانی شد و گفت: اگر دلیلت برای پرسیدن این سؤال فقط این بود که برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من پول بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا این قدر خود خواه هستی! من خیلی خسته ام و برای چنین رفتارهای بچه گانه ای وقتی ندارم.

پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست. پدر نشست و باز هم عصبانی تر شد. پیش خودش گفت: چطور این به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول از من چنین چیزی بپرسه؟

بعد از حدود یک ساعت که پدر آرام تر شده بود با خود فکر کرد که شاید با پسرش تند رفتار کرده و شاید واقعاً چیزی بوده که او برای خریدش به "١٠ دلار"  نیاز داشته. به خصوص که خیلی کم می شد که پسرش از او پول درخواست کنه به همین دلیل به سمت اتاق پسر رفت و گفت: با تو بد رفتار کردم. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این "١٠ دلاری" که خواسته بودی، بگیر.

پسرک خندید و فریاد زد: متشکرم بابا. بعد دستش را زیر بالشتش برد و دو اسکناس "٥ دلاری" مچاله شده درآورد.

پدر وقتی دید پسرش پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت: با این که خودت پول داشتی چرا دوباره تقاضای پول کردی؟!

پسر جواب داد: برای این که پولم کافی نبود ولی الان "٢٠ دلار" دارم می خوام یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا یک ساعت زودتر به خونه بیایید و با هم شام بخوریم؟!

 


منابع این نوشتار محفوظ است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.