اجتماعی - خاطره

گذری بر مسائل روز جامعه اعم از فقر، بی کاری، بیماری، ازدواج، اعتیاد، کودک آزاری و ... با مدیریت خانم بشیری

اجتماعی - خاطره

گذری بر مسائل روز جامعه اعم از فقر، بی کاری، بیماری، ازدواج، اعتیاد، کودک آزاری و ... با مدیریت خانم بشیری

کودکی من

http://www.mobin-group.com/image/reg/images/9153NS-20080106085231-vax.jpg


زمانی که چشم برهم می گذارم و شور و حال ایام کودکی را به تاریکی شب پیوند می زنم، خاطرات دوران گذشته برایم زنده می گردد، خاطراتی که روزگار گذشته را با دنیایی پر از ذوق و هیاهو در خود نهفته است. آن گاه که در نخستین سال های زندگی با شروع صبحی دوباره، باز چشم می گشودم و جای خالی پدر را در کنار سفره صبحانه می یافتم. اندکی بعد با نوازش های مهربانانه مادر و خوردن نان و پنیری مختصر از خانه بیرون می زدم و به هم راه دیگر هم سالانم تا نیم روز در کوچه پس کوچه های شهر به جست و خیز و بازی می پرداختم. آفتاب که به وسط آسمان می رسید به خانه باز می گشتم تا پس از خواندن نماز بر سر سفره نهار بنشینم. سفره ای که برکت آن به دور از ریا و دروغ و از ثمره کار پر زحمت پدرم حاصل می شد. بعد با کمی استراحت و چرت زدن نیمروزی به همراه پدر، به مغازه زیر بازارچه می رفتم تا با حرفه گیوه دوزی و وصله و پینه کردن کفش های کهنه و فرسوده مردم آشنا شوم. کفش هایی که آثار کار سخت و طاقت فرسای پدرم بر آنها، در دست های زمخت و پینه بسته او نمایان بود. در هر حال پس از انجام این امور خسته کننده و هنگام غروب آفتاب با خرید یکی، دو هندوانه بزرگ و آب دار به خانه باز می گشتیم و با کمی نشستن بر روی نیمکت چوبی کنار باغچه و خوردن چند قاچ هندوانه به اتفاق دیگر اعضای خانواده به شبی دوباره نزدیک می شدیم. آن زمان که خورشید آرام آرام رنگ می باخت و صدای موذن مردم را به سوی مسجد می کشانید. نماز در شبستان اصلی برگزار می شد و من به همراه پدر و استاد علی پنبه زن در صف دوم جماعت می ایستادیم. پس از پایان نماز و بنا برعادت روزمره، نیم ساعتی را به قهوه خانه می رفتیم تا پس از صرف چای و پرده خوانی و داستان سرایی استاد حسین نقال، خستگی کار از تن بدر کنیم و پس از مدتی کوتاه به خانه باز گردیم. حالا با خوردن شام لذیذی که مادر و خواهرم با کمک یک دیگر پخته بودند روزی دیگر به پایان می رسید. روزی که پایانش خواب خوش و آرام بود و سال ها بعد در فقدان پدر و مادر و رفتن دیگر اعضای خانواده تنها خاطرات دور و دراز را برایم تداعی می کرد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.